دیوان اشعار

تخلص او در شعر صفا بوده و دیوانش شامل قصاید و غزلیات می باشد که قصاید آن بعضی عربی و تعدادی فارسی که اغلب در مدح ائمه معصومین(ع) است، سروده شده است. بسیاری از مهر نامه هایی که برای بزرگان نوشته از اول تا آخر آن حتی اجناس صداق را نظماً بیان می کرده و در بعضی خطبه ها مقدمه  را به شعر و اجناس را به نظم بیان می کرده است . در ذیل نمونه هايي از اشعار وي  نقل می شود :

ايا مست رندان نیکو سِیَر  *** شوید از وصایای من با خبر

بهار حیات مرا فصل دی  ***   چو دریافت شویید نعشم بِمِی

میی کز خُم وحدت آید برون *** بود صبغه الله را رهنمون

نمایید از برگ میمم کفن *** به تابوت میمم گذارید تن

چه میی که طوبی از او گشت ظل*** بود طوبیش جسم و خود اوست دل

برید آن زمان در مصلای راز *** نمایید رندان به جسمم نماز

چه رندان همه عارف و پاکدین *** دل اندر سما و تن اندر زمین

کند مطرب از سوز دل الصلوه ***که مرگ چنین است عین حیات

چه مطرب که کار جهانش بکام *** مدامش بود کار شرب مدام

مدامی که از دل کدورت برد *** کند نوش و بر شاخ وحدت برد

سوی قبله آرید در احتضار *** دو پای طلب چشم امیدوار

از این قبله مقصود من ذوالمنن*** نه سنگ و گل ظاهر و روی زن

رخ ساقیم قبله اعتبار ***که دارم به وصل رخش انتظار

ببندید چشمم  ز غیر رخش*** که سازم نظر بر رخ فرخش

بهم ضم نمایید انگشت پای***که وَالٌعِفَّتٌ الساق گفتی خدای

ز میخانه ام چون درآمد جسد ***  بریدم به سرعت به سوی لحد

سپارید چون تن به قصر زمین*** چه از جسم زارم برآید انین

گذارید تربت از آن خاک کوی*** نه هر جا، به بالا سر و پیشِ روی

که با حق ملاقات زان رو کنم *** همین سجده بر خاک آن کو کنم

جریده بود شاخ نخل امید***که نبود به جز فضل او اعتمید

بریزید بر قبر قدر گِلی*** نشاند بر آن آب صاحبدلی

به صورت چو در خاک مأوی کنم*** به معنی نظر سوی بالا کنم

نمایید تلقینم از انقیاد*** در آن دم سراسر همه اعتقاد

به حسرت چو در قبر کردم مقر*** نباشد بجز سوی ساقی مفر

فامّا الی جنت او سقر *** الی الرّب یومئذ مستقر

بیا ساقی ای  اوج مهر منیر *** فانک مولی و نعم النصیر

زخمخانه وحدتم می  بریز***که مستم کند تا دم رستخیز

بده جرعه ای زان می با صفا***که از دل برد زنگ شرک و خطا

می صاف و روشن چو آب حیات***کز آن  دل شود شاد شام و غدات

چه جامی خورم زان می مشک فام *** طربها نمایم شوم نیکنام

پس آنگه ببینم در آن روی یار *** ز اغیار گردم برآرم دمار

به جنت شتابم گریزم ز نار *** به صحرای مستی شوم هوشیار

وز آن هوشیاری شوم باز مست  *** به جُند علایق بر آرم شکست

ز مستی نگویم جواب نکیر*** به منکر زنم من ز وحدت نفیر

زنای گلویم برآید صدا ***  به  انواع توحید سازم ندا

پس آنگه ز ایمان روشندلی*** زبان بر گشایم به ذکر ولی

ز توحید گویم نکات درست ***که ایمان منکر شود باز سُست

شود راز توحید چندان عیان ***که گردد از آن فتح باب جنان

بسر راز داران شود کشف راز*** زآخر رسد قصه های دراز

بیا ساقی این جان و ایمان من *** در آندم که آید سویت جان من

ره ار گم کنم باش بر من دلیل *** دخیل توام بلکه عبد ذلیل

از آن پس مرا خوان و خود پیش باش*** قرار و ثبات دل ریش باش

اگر خیل رندان کنند اعتساف *** و یا از وصایای من انحراف

تویی حاکم حکم ملک قدم *** به ایشان امین دگر ساز ضم

ولیکن نخواهم کسی را امین*** به جز مرشد خاص روح الامین

چه او هست سالک به نهج قویم *** بود عهد او با محبان قدیم

بهر ورطه با دوستان است یار *** رساند به جنت رهاند ز نار

وصالش مرا مطلب منتهی  ***که باشد وصالش وصال خدا

روان و دل و قالب و روح من ***  نعیم خدا کشتی نوح من

صفا چند داری همین درد دل *** ز افعال خود نیستی منفعل

به باطن یکی خصلتی ساز خو*** زبان درکش و حسبی الله گو

همه دردها راست یار و کفیل*** رئوف عطوف است و نعم الوکیل

بیا این زمان زود بردار دست *** به سوی خداوند بالا و پست

حصول مرادات خود را طلب*** نه با یأس و شرمسان به شوق و طرب

که ساقی دم مردن و نفخ صور*** یلقیک بالنظره و السرور

***

–  شد از هجران رويت روز من شب  *** كجا يابم تو را اي عمده مطلب
ز ما عمري است افكندي نظر را *** نسازي يك زمان ما را مخاطب
از اين غم چون ننالم با دل ريش *** چسان تاب آورم افتاده در تب
سخنهاي درازي با تو دارم *** نمي دانم چسان سازم مرتب
هر آنكس سالك آمد در ره عشق *** كند سر را به خون خود مخضب
چرا يكدم نپرسي حال زارم *** كني هر لحظه بيمارت معاقب
مريض خويشتن را شربتي ده *** صفا را بوسه اي بخشا از آن لب

***

– اي  نور تو در جمله اشياء ظاهر *** وز منظر چشم اهل عرفان ناظر

عالم همه از نور تو روشن گشته *** هم اول اين سلسله و هم آخر

***

– فكر كن تا فكر تو ذكر آورد *** صد هزاران نكته بكر آورد

***

– تا كه از خود نگذري نيك راي *** كي تواني كرد ديدار خداي

رو تو روحاني شو و اسرار بين *** يار خود در پرده اغيار بين

معرفت باشد حجاب معرفت*** زين سبب ديگر نگويم منقبت

هم خود او مقصود باشد هم دليل***  هم بود محبوب و هم امد دليل

هر كه را شد اشتياق وصل يار*** بايدش با شعله دائم گشت يار

در شرايين و عروق جان من *** نيست غير از جلوه جانان من

****

– اي ز يمن قدرتت افلاك و عالم كامياب ***  وي ز حسن طلعتت اولاد آدم كامياب

ني غلط شد اين سخن كز منظر مرآت تو ***  عقل و روح و جسم و جان و عرش اعظم كامياب

***

– ذات واجب چون بسيط و ساذج است ***  وصف ان پس، از عبارت خارج است

***

  • اين سخن پايان ندارد نزد مرد *** سوي توحيد و عبادت بازگرد

***

  –  در رسالت هست رفتارت دليل ***  چون ز نزد حق به سويت جبرئيل

***

  • نباشد به دست اختيار سخن ***  ثباتي ندارد مدار سخن

ترسم از انكه در رسد و سر نرسد*** وعده مطلوب و مقصود ز اوراق كتاب

***

اين نكته نهفته در خط يار *** ترسم كه به غير سازم اظهار



درج مطالب این پایگاه با ذکر منبع در رسانه های دیگر بلامانع می باشد .