اثبات معاد در اعاده معدوماثبات معاد در اعاده معدوم بعضی از متکلّمین بلکه اکثر ایشان قائلند به جواز اعاده معدوم؛ جمعی دیگر از ایشان و کل حکما قائلاند به عدم جواز اعاده معدوم. حرف در اعاده معدوم است با جمیع عوارض و مشخصات، حتّی با ازمنه و امکنه. به این معنی اعاده معدوم محال و ممتنع است قطعاً. عقل به بداهه حکم میکند به محال بودن اعاده معدوم پس از آنکه معدوم شد. ولی کلام در این است که نسبت به حقایق موجوده خارجیه عدم صدق میکند، خصوصاً در نوع مکلّفین؛ یا عدم صدق نمیکند؟ به گمان فقیر صدق عدم مشکل است؛ بلکه تلاشی و اضمحلال حاصل میشود. این معنی عدم نیست. پس تفریعی بر این مسئله کردهاند که هرکس اعاده معدوم را جایز میداند به معاد جسمانی قائل است و هرکس جایز نمیداند به معاد روحانی، نیکو تفریعی نیست؛ زیرا که موت اشخاص عدم اوها نیست. پس موضوع در ما نحن فیه تحقّق نخواهد داشت. بر این دلالت صریحه دارد حدیث نبوی که فرمودند: «خلق شدهاید شما برای بقاء نه برای فنا»[1] و همچنین حدیث دیگر که «تَنتَقِلونَ مِن دارٍ اِلی دارٍ»[2] و حدیث دیگر که میفرمایند: «چنانچه میخوابید میمیرید و چنانچه بیدار میشوید برانگیخته میشوید»[3] و غیر اینها و هم چنین آیات مثل «وَ لاتَحسَبَنَّ الّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ…» ؛ آیه «یا اَیَّتُهَا النّفسَ المُطمَئِنَّه، ارجِعی…» الی غیر ذلک. مجملاً اگرچه امتناع اعاده معدوم بدیهی است و لیکن وجوهی از ادلّه بر آن اقامه کردهاند. اوّل، این است که اگر اعاده معدوم به عینه جایز باشد پس معاد عین اوّل خواهد بود. یک شخص خواهد بود. لازم خواهد آمد تجویز تحقّق عدم بینالوجود و تقدّم شیئی بر نفس بالزمان، و این بالبداهه باطل است. دوّم، لازم خواهد آمد که جایز باشد که مثل آن معدوم من جمیعالجهات در اوّل و ابتدا به وجود مستأنف، موجود شود؛ زیرا که حکم مثلها یکی است. درآنچه جایز است و آنچه جایز نیست، پس باید ایجاد مماثل آن ابتداء جایز باشد، و جواز این باطل است به سبب عدم تمیز. چه، هر دو که مماثل شدند ممیزی نیست که تمیز دهد که یکی معاد است و یکی مبتدا. در این وقت یکی از این دو اولی نخواهد بود به معاد بودن از دیگری، بلکه یا هر دو باید مبتدا باشند یا هر دو معاد باشند، مگر بر اصالت ماهیت، و آن خلاف تحقیق است. سوّم: لازم میآید که عود عین ابتدا شود. چه، مفروض این است. چه، مفروض این است که «حقیقت معاده به عین هذا ان حقیقه مبتداءه» است. زیرا که زمان از مشخصات است؛ و انقلاب محال است حتی در اوصاف اضافیه حقیقه. مثل اوّلیه و معادیه و نحو آنها. چهارم: لازم میآید که اعاده عودها را انتهایی نباشد. زیرا که پس از آنکه معاد عین متبدا است من جمیعالجهات، فرقی نیست بین عود اوّل و ثانی؛ و هکذا. همچنین لازم میآید که عدو معادها هم نهایت نداشته باشد؛ چرا که جمیع آنچه در عالم فرض شود هر جزئی، جزئی از او متوقّف است بر اشیاء کثیره، که بعض شرط است و بعض سبب و بعض معد، و شرط شرط، شرط و شرط سبب و سبب شرط و هکذا الی ما لایحصی. هرگاه در اعاده یک ذات شخصیه به طوری که قائلین به جواز فرض اعاده معدوم کردهاند باید چندین چیز اعاده شود. خصوصاً زمان، که از مشخّصات است؛ و اعاده او مستلزم تسلسل باطل. پس عدد معادها لاغیرالنّهایه خواهد شد. تجویز چنین چیزی اقتضا دارد دورها]ی[ وجودی دیگر، بلکه قدیم بودن عالم را.
[1] – اعتقادات الامامیه، ص47؛ محمدبن الحسن طوسی، الأمالی، محقق: مؤسسه البعثه، قم، دارالثقافه، 1414ق، ص216 [2] – جلالالدین عبدالرحمن السیوطی، شرح الصدور بشرح حال الموتی و القبور، تحقیق عبدالمجید طعمه حلبی، بیروت، دارالمعرفه، 1417، ص19؛ بحارالانوار، ج37، ص146. [3] – اعتقادات الامامیه، ص64؛ روضهالواعظین، ج1، ص53 |