کتاب تاملات کلامیه

  این اثر حاوی نظریات او و استادش می باشد و بسیار مفصل و مشروح و بحثهای مفیدی دارد و نسخه آن به خط خود مولف در  173 صفحه در کتابخانه  دکتر محمد تقی راشد و مولف این مقاله موجود می باشد. این اثر سوای اشتمال بر اعتقادات استاد عقاید مولف را نیز در بردارد و مطالب آن از ابتدا تا مبحث صفات ثبوتیه ترجمه و تفسیر رساله استاد و چون نسخه دیگری از رساله استاد در دسترس وی نبوده،از آن پس تا پایان مبحث معاد توضیحات مولف و نظریات شخصی اوست.در مباحث امامت مخصوصاً اشکالات عامه فاضل هروی را متعرض و به بیانات شاخصه جواب داده( تنها از این قسمت مطالبی در حاشیه یکی از کتب شمس الدین بر جای است) و بر اصول ایشان اشکالاتی در پاره ای از مسایل وارد ساخته که جنبه ابتکار دارد . در مواردی از مباحث توحید و معاد که اثبات مطلب مستلزم بحث از اصول فلاسفه است نیز،سخن رانده است .

این رساله که در مبحث کلام می باشد فوق العاده مفید بوده و می توان آخوند را به عنوان اولین فقیهی که تاکنون کلام را از منظر عرفان نگریسته،معرفی کرد. یادداشتهای پراکنده او بر حواشی کتبی که تدریس می کرده است نیز مبین نظریات او در مسائل مورد بحث است. در این قبیل موارد هرگاه از خود نظری داده است در پایان آن نامش را نوشته و در غیر این صورت نام کسی که آن مطلب را  اظهار نموده است یادآوری کرده است.

رساله مذکور در ماه محرم سال 1302 قمری به اتمام رسیده است.

این کتاب به طبع نرسیده و قابل طبع و استفاده اهل فضل است .در اینجا به نمونه هایی از  این اثباتها و فرضیه سازیهای آخوند در موارد متفاوت اشاره می شود :

1.تفسیر موضوع جبر،قضا و قدر :

……. اگر چه بسیاری از آیات علم فعلی است لکن فعل اثر ذات است و تا ذات عالم نباشد فعل او علم نیست و محقق طوسی در تجرید می فرماید : والتجرد و الاحکام و استناد کل شی الیه دلایل العلم و الاخیر که ذکر قضا و قدر و استناد هر شیئی به آن شده که موهم است جبر را و معنی آنرا با توهم همراه ؛ زیرا که پس از آنکه اشیا مستند شد به قضا و قدر و قضا و قدر از خدا پس همه اشیا و امورات زندگی از خدا خواهد بود و بنده  را دخلی در آنها نیست ، لذا تاکیدی است بر قضیه جبر و دفع این توهم به این است که معنی قضا و قدر دانسته شود .پس می گوییم قضا و قدر یک مرتبه به اعتبار علم ملاحظه می شود و یک مرتبه به اعتبار اعیان موجودات ولی تفاوت این دو به اجمال و تفصیل است زیرا که قضا در اعیان موجودی عینی اجمالی است که صادر اول باشد که ماده باقی موجودات است و قدر در اعیان تفاصیل موجودات است که علم الهی بر نهجی که به وقوع می پیوندد تعلق به او می گیرد و قضا در علم ، علم اجمالی است و ……..

2-رفع شبهه از تعاریف علم واجب تعالی از دیدگاه حکما،متکلمین و فلاسفه توسط آخوند و ابتکارات ایشان در رفع این تعاریف :

…… علم واجب تعالی به ذات خود حضوری اشراقی است،به اتفاق حکما و متکلمین و به غیر ذات نیز چنین است بنا بر تحقیق چنانکه مختارشیخ اشراق  و خواجه نصیرالدین طوسی است در شرح اشارات و از محقق لاهیجی هم اختیار این قول در گوهر مراد بر می آید ولی اشکالاتی در این قسم علم در واجب تعالی در تعاریف این سه بزرگوار وارد آورده اند که سزاوار است تنبیه بر آنها.یکی اشکال کرده اند به حوادث زمانیه که بعضی از زمان لباس وجود را می پوشند ،چگونه می شود علم ازلی نسبت به این حوادث یا مستلزم ازلیه حوادث است یا حدوث ذات و یکی اشکال کرده اند به حضور مجردات چه مادیات مبتلایند به حاجتی به زمان معین و مکان معین و وضع معین و آلوده اند به غواشی ظلمات .چگونه نزد مجردی که تام و فوق التّام است و از همه این جهات منزه و مقدس می تواند حاضر شود و حال آنکه دانستی که در این علم حضوری اشراقی سبب با اتحاد علم و عالم و معلوم است یا قیام معلوم به عالم و امثال این دو و اتحاد چنین علم و عالم و معلومی را هر مجهول و جاهل ممتنع می داند چه جای به عالم برسد و یکی دیگر از اشکالات این است که لازم می آید عدد موجودات متناهی باشد و حال آنکه غیر متناهی است آیا نزد حکما به جهت  قول ایشان به ازلیه عقول و خلود جنت و نار هر چند روحانی باشد و نزد اهل اسلام و علیین به جهت اخیره چه ایشان ابدا غیر متناهی می دانند موجودات را  ازلّا. بیان ملازمت این است که اجزا زمان و حرکات و اوضاع نظر به واجب الوجود مترتب و مجتمع در وجودند و چون چنین شد برهان ابطال تسلسل در آن جاری می شود و چون به مقتضای برهان مزبور اخذ نماییم تناهی لازم می آید . اشکال دیگر در علم الهی اگر چه اختصاص به علم حضوری ندارد بلکه بنا بر علم حصولی فعلی نیز وارد می آید پس از آنکه قایل شدیم به عموم علم الهی نسبت به معلومات لزوم جبر است چه از جمله اشیا است افعال عباد معلوم خداوند است در ازل و اگر بنده به جای نیاورد آنچه را که در ازل معلوم خداوند است که بنده خواهد کرد چرا که لازم می آید انقلاب علم الهی به جهل و چون جماعتی نفی علم را خوب ندانسته ، نتوانسته اند حل این شبهه نمایند اختیار مذهب جبر کرده اند و ترهّاتی و مُزَخرَفاتی در هم بافته اند و اضلال خلق کرده اند؛چنانکه خیام در شعری گفته :

من مِی خورم و هر که چو من اهل بُود *** مِی خوردن من به نزد او سهل بُود

مِی خوردن من حق ز ازل می دانست *** گر مِی نخورم علم خدا جهل بود

–~~~~~~~~~~~~–

و ما به عون الهی جواب هر یک از این اشکالات را بر وجهی که به نظر آمده می گوییم.پس جواب اشکال اول این است که نسبت به علم حادث الهی که فعل است که ورود ندارد چرا که هر دو حادثند و این علم حادث همچون تعلقات و اضافات است و حادث است به حدوث معلوم اشکالی نیست و آیا نسبت به علم ذاتی؛ پس می گوییم به مقتضای مبانیّه ذاتیه که ممکن و واجب با یکدیگر دارند و جز ربط علیّه و معلولیت ربطی نیست حادث را ممکن باشد به قدیم که واجب باشد ذات واجب متساوی النسبه است به کل اشیا ، اگر آن مقام مقام نسبت هم نیست ولی در تعبیر جز این چیزی نمی توان راه رفت. ذات واجب چونکه بسیط و مازج است وصف آن  پس از عبارت خارج است پس کل اشیا از عقول و نفوس و غیر این دو تا حوادث یومیه هر چند نسبت به یکدیگر مترتب و علت و معلولند و تقدم و تاخر و سبق و لحوق دارند نسبت به اجزا زمان محققا و موهوما ؛لکن نسبت به ذات در مقام واحدند و در عرض یکدیگرند نه در طول و این است یک معنی از برای آیه شریفه الرحمن علی العرش الستوی ای لیس شیئُ اقرب الیه من شیئی یعنی هیچ چیزی نزدیکتر نیست به او از چیز دیگر به حسب علیّت و معلولیت که بعضی معلول او باشند بالواسطه به مقتضای الی ا.. ان یجری الامور الاّ به اسبابها زیرا که این مقام مقام فعل است نه مقام ذات بما هو ذات و چون همه اشیا متساوی شدند پس ………  .

3.نمونه ای از ابتکارات آخوند در پاسخ به سوالات یکی از علمای تسنّن درباره مسئله جبر :

…… علم ازلی علت اشیا بودن نزد عقلا غایت جهل بود و دلیل بر بطلان جبر و اینکه طریقه مستقیمه که باید اعتقاد به آن کرد اختیار است علاوه بر حس و مشاهده و حکم عقل قطعی به فساد جبر و تفویض چه هر یک مستلزم مفسده است ؛پس معین است اختیار چرا که به شق دیگر نیست.احادیث و اخبار و آیات قرآنیه است مثل حدیث معروف لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین،یعنی نیست جبر که فعل از خدا باشد و اراده اراده او باشد و بنده را اصلا هیچ اراده و اختیاری نباشد یا اراده ضعیفه باشد که مورد نظر اشاعره است.نه جبر به این هر دو طریق منفی است زیرا که به طریق ثانی نیز مشارکت خدا و بنده در فعل ثابت است و خدا اقوی است پس عقاب شریک ضعیف بر اعمال قبیح خواهد بود و باز این معنی مبطل شرایع و کتب و ارسال رسل خواهد بود و نیت تفویض که امور و اعمال واگذاشته باشد به بندگان و خدای را هیچ مدخلیتی نباشد چه این معنی با امکان عباد و افعال و احتیاج ممکن به علت حدوثا و بقا و بودن واجب تعالی علت العلل منافی است بلکه امری است میان دو امر نه به معنی ترکیب از هر دو امر ،چنانچه بعضی از بیسوادان خیال می کنند؛ زیرا که این معنی هر دو مفسده را دارد و در مناظره با  یکی از سنیها سخن به این حدیث کشید،چنین معنی کرده گفتم پس باید ضدّین مجتمع شوند و قوعا و اعتقادا او به هر دو مفسده گردن نهاد؛هر چند این امر بالاتر از تجویز تکلیف به محال و ترجیح بلا مرجح نیست لکن انصاف و حیا چه شد و اگر چنین باشد باید می فرمودند : اَمرُ مِنَ  الامِرین  و نه بِینَ الامِرین؛ منفعل و خجل شد

4.نمونه اي از جوابيه ها و ابتکارات آخوند به مسائل اماميه :

و اقامت الحدود واجب فنصب الامام واجب كه اين قياس ثاني به شكل ثاني است و در شرايط اشكال كه در اين دو قياس نيست حرف نمي زنيم چه نظر ما بر معني است نه برالزام به مصطلح پس مي گوييم صغراي قياس اول كه اقامه ا لحدود واجبه  وجوب در اين قياس مراد وجود نفي الامري است فی نفس الامر نه بر رعيت يعني بايد امامي نصب شود وخصوصي رعيت را نمي فهماند بلكه در اين وجوب اگر قبول كنيم كه تعقل مقدمه و ذي المقدمه مي شود دلالتي است كه چنانچه جعل وجوب اقامه حدود از خداست بايد جعل نصب امام نيز از خدا باشد لوجوب المقدمه علي من يجب عليه….. و اگر مراد ثاني است كه وجوب متعلق به مكلف معين است باشد مي گوييم اقامه حدود واجبه برامام يا بر رعيت اگر بگويي بر امام پس نصب امام بر امام واجب است چراكه وجوب مقدمه نسبت به كسي است كه ذوالمقدمه براو واجب خداست و چون در حيات نبي وجوب اقامه حدود نسبت به نبي بود اگر در زمان بعد از نبي هم مسلم داريم پس نصب امام برنبي واجب است و اگر بگوئي بر رعيت باطل است و خودت هم قائل نخواهي شد كه هر رعيت بي سر و پايي اقامه حدود كند و اين امر مستلزم هرج و مرج و مفسده عظيمه است بلي آنچه به نظر مي آيد.

–~~~~~~~~~~~~–

مولانا شمس الدين هروي امام زمان را گفته است يا پيغمبر است يا قرآن  و اين خروج از مقتضاي وضع لفظ امام است بدون جهت و منافي است با اضافه زمان به ضمير شخصي چه پيغمبر و امام در اين است به تغيير زمان متغير نمي شود و وجه ديگر لم يعرف را به معني لم يطع گرفته است كه اين نيز مجاز است و خروج  از حقيقت لفظ ولي از مولانا كه همه كارشان بي حقيقت است سهل است و ايضا گفته كه چه ضرردارد كه امام زمان سلطان وقت باشد واين بهتراز همه اين وجوه است كه عدم معرفت سلطان وقت و عدم اطاعت او هرچند كافر باشد وفاسق وفاجر چون امويه و عباسيه باعث جاهليت باشد و بالجمله فساد بودن خلافت به اختيار رعيت و اجماع امت عقلا و نقلا محل شك و ريب نيست پيغمبري كه احكام خر جماعيدن و بيت الخلا رفتن را بيان كند به وحي الهي چنين چيزي را كه اين اساس و اصل كلي است بيان نكند چنين پيغمبري به جهت امثال مولاناي سابق الذكر خوب است و دليل برفساد اين قول عقلا  اين است كه در خليفه و امام عصمت شرط است چنانچه ان شاء الله بعد بيان خواهيم كرد و عصمت امري است كه مطلع نيست براو مگر خدا و رسول خدا امت را از معرفت آن نصیب و بها نيست پس ايشان را در تعيين خليفه راهي نماند و ديگر آنكه اگر نصب خليفه به اختيار امت باشد پس بايد عزل آن نيز به اختيار ايشان باشد چه عزل او لازم دارد نصب ديگري را پس لازم مي آيد كه خليفه مطيع امت باشد و براو واجب باشد كه از فرمان امت خارج نشود بلكه اگر يك روناشوئي بگويد تو را عزل كردم خلافت او باطل شود چنين خليفه به خدايي مي ماند كه عفان والد ماجد عثمان از خرما مي ساخت و او را سجده مي كرد و چون گرسنه مي شد خدا را مي خورد و ظاهرا اين خلفا خليفه همان خدا باشند و (اما) نقلا پس قول خداي تعالي و ماكان لمومن و لامومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم. يعني نمي رسد مرد مومن و زن مومنه را هرگاه خدا و رسول او حكمي كردند كه بوده با شرم ايشان را اختيار. و ذكر خواهد شد كه ان شاء الله كه قضاء خدا و رسول در حق علي عليه السلام است و هم چنين آيه شريفه ديگر : قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا تقاتل في سبيل الله تا آنجا كه و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا ايشان از نبي خواهش كردند كه پادشاهي كه صرف تدبر حرب با او باشد براي ايشان تعيين فرمايد نبي گفت خدا طالوت را برشما پادشاه قرار داد و اين فعل را به خدا نسبت داد با اينكه اين امري است نسبت به خلافت جز وي پس چگونه است مال خلافت كه رياست عامه است در دين و دنيا و اگر به اختيار رعيت مي بود مي توانستند چنانكه گفتند اني يكون له الملك علينا بگويند اختيار با ماست خود براي خود پادشاهي تعيين مي كنيم مگر اينكه برادران بگويند كه اين خلافت خلفا هم صرف حكومت نظمي بوده ودر اين چندان چيزي معتبر نيست از علم و فضل وتنصيص نبي ….. به مصلحت است چنانكه يكي از ايشان در مناظره بعد از عجز به همين طور معترف شد ولي لساني بود جهت درماندگي به جواب نه قلبي و از فساد اين قول ظاهر شد كه حق آن چيزي است كه قائلند به او شيعه مطيعين شريعت كه خلافت بايد به نص از خدا و رسول باشد و غير از اين طريقي براي خلافت نيست چنانچه برادران قائلند و فساد آن ظاهر شد چنانچه فساد تفاصيل ديگر كه در مسئله داده اند مثل فرق بين زمان ظهور عدل و عدم آن نيز ظاهر شد و دليل برحقيقت آنچه شيعه به ان قائلند چند وجه است وجه اول دلالت جوهر خلافت خدا و رسول براينكه بايد به نص از خدا و رسول باشد و اگر به اجماع و بيعت باشد صحيح است كه سبب خلافت از اين خليفه بشود و گفته شود كه خليفه خدا و رسول نيست بله او را خليفه كردند و پرواضح است كه هر كس خليفه مي خواهد خود براي خود خليفه مي گيرد نه ديگري اگر گفته شود كه اذن داد رسول استخلاف و آنچه شد به اذن بود در جواب مي گوييم كدام آيه يا سنت مشتركه دلالت برچنين اذني هر چند به ايماء و اشاره باشد دارد و چنين سخني محض ادعا خواهد بود اگر گفته شود نفس اجماع دليل بر اين مطلب است مي گوييم با اينكه اين سخن را خود مدعي اجماع نمي گويد بلكه به زعم فاسد خود همان اجماع را مثبت خلافت مي داند نه كاشف قبل از تحقق اجماع چه مي گويي با چه چيز مستند است كه اجماع از روي آن برخاسته است و جمعي از علماءشان تصريح دارند كه انتظار نكشيد خليفه اول كه اجماع محقق شود و اظهار خلافت خود كرد و بنابراين خليفه قبل از آنكه معيار خلافت او تحقق بهم رساند ادعاي خلافت كرد پس كاذب بود در اين دعوي زيرا كه علت خلافت اجماع است و تحقق معلول قبل از علت عقلا ممتنع است و ممتنع عقلي خلاف واقع و ادعاي آن كذب است پس او مقدس خليفه كاذب بود و كاذب قابليت خلافت ندارد چرا كه كاذب ملعون است به صريح آيه وافي هدايت ،پس آنچه خليفه داشت ملعنت بود نه خلافت علاوه همه اينها كه اجماع را از كجا پابرجا كنم كجاست اتفاق امت نبي (ص) بلكه كجاست اتفاق صحابه نبي (ص) با اينكه خود برادران معترفند كه جمعي كثير از صحابه بيعت نكردند مولانا شمس الدين هروي كه در تعصب تسنن وحيد و در دروغ پردازي كار بزرگان خود فريد است در كتاب خود كه در رد روافض نوشته تصريح دارد كه پنج و دهي كه از صحابه داخل نبودند خروج ايشان (قادح)در اجماع نيست و چقدر خوب فهميده است حقيقت اين دليل را ابوقحافه والد ماجدمقدس صديق كه بعد از آنكه كتابت ابوبكر به او رسيد و در اول فتنه از خليفه خدا و رسول به سوي پدرش ابوقحافه اما بعد دانسته باش كه بعد از رحلت رسول مردم صلاح ديدند و اتفاق كردند و مرا خليفه كردند همينكه نامه فرزند ارجمند را خواند در جواب نوشت كه كتاب تو به من رسيد يافتم او را كتاب احمقانه يكجا مي گويي خليفه خدا و رسول و يكجا مي گويي مردم مرا خليفه كردند و ذيل برپا شد ………….. .

–~~~~~~~~~~~~–

5.نمونه هایی از تفکرات و ابتکارات آخوند در باب خداشناسی و نقد صوفیه :

و اين مقام مقام وصل واتصال است و مقام بي قربي است كه مقام تخلق تام با خلاق الله است و مقام ظهور و جلوه محبوب است و اين مقام چنانكه بايد و شايد در غير ايشان ظهور همرسانيد . مصرع (چون مرا ديدي خدا را ديده اي) مجملا به همان نحوي كه مراتب ايمان مختلف هست چنانكه اشاره شد مراتب معرفت ، هم مختلف است بلكه اختلاف مراتب ايمان از روي اختلاف مراتب است چراكه معيار ايمان معرفت است و هر كس كه مرتبه ثانيه از مراتب معرفت را مثلا داشته باشد البته مرتبه اولي را هم دارد به همان ترتيبي كه ذكر شد مصرع : چونكه صد با ما * نود هم پيش ماست و اين امر واضح است چرا كه طفره ممتنع است و از اينجاست كه معصوم عليه السلام مي فرمايند : ان امرنا هوالظاهر و هوالباطن و باطن الباطن و هوالسروسرالسر والسر المستتروالسر المقنع بالسر الي آخر يعني امرما او ظاهر است وباطن است وباطن باطن است و اوسر است و سر سر است و سري پوشيده به سر است كه همه مراتب  را ايشان داراست چنانچه از همان حديث سابق لنا مع الله حالات برآمد و اين مراتب همان معرفت است كه هر كي ايشان را به نحوي شناسد همچنين است حال معرفت خداوند هر كس مرتبه اي را از معرفت دارد چنانچه مورچه توهم مي كند كه خدا را دو شاخ است و عارف كامل تنزيه او مي كند از همه نقائص واشعري اثبات صفات زايده مي كند و هكذا بالجمله مقصود ما اين است كه دانسته شود اختلاف مراتب معرفت چنانكه دانسته شد بلكه اين امر بديهي است و حاجت به بيان ندارد مگر به جهت تنبيه تمام شد مقصود از مقدمه و بعد از اين شروع مي كنيم در بيان مقامات والحمدلله تعالي شانه العزيز مقام اول در اثبات واجب الوجود است يعني جل شانه العزيز اگر چه طريق معرفت منحصر نيست بلكه چنانچه در حديث است و بداهت اين امر ، هم مغني از بيان است راه به سوي خداوند به شماره نفس هاي خلايق است و بداهت اين امر ، هم به حدي است كه حاجت بيان ندارد ولي اصول طريق هاي معرفت چهاراست اول طريقه حكماي فلاسفه و متكلمين است كه (برهان به بطلان )دور و تسلسل اثبات صانع عالم جل شانه مي كند و اصحاب اين طريقه اگرچه شخصا ادله و كلمات ايشان متفاوت است.تاما نوعايكي است ومنتهي به يك اصل مي شود ثاني طريقه كساني است كه از آيات آفاقي پي به وجود صانع عالم برده اند چنانكه اعرابي وقتي كه از او سوال كردند كه خداي خود را چگونه شناختي گفت:«البقره تدل علي البعير و المروت تدول علي الحمير و اثر الاقدام تدل علي المسيرفهيكل بهذه اللطافه و مركز سفلّي بهنده الكثافه كيف لايدلان علي اللطيف الخبير

اي نور تو در جمله اشيا ظاهر           وز منظرچشم اهل عرفان ناظر

 عالم همه از  نور تو روشن گشته      هم اول اين سلسله و هم آخر

–~~~~~~~~~~~~–

 واين طريقه حضرت خليل بود كه قوم خودرا به او ارشاد فرمودكه از طلوع وغروب هريك از كواكب و صلاحيت نداشتن آنها از براي خدائي استدلال فرمود براينكه اينها هر يك از صغير وكبير و منير و مستفير كه ملاحظه شود آثار حدوث در آنها ظاهر است پس بايد عالم را صانعي باشد كه از راه يافتن طلوع و غروب و خفا و ظهور و ظلمت ونور بلند باشد وگرد هيچ يك از آثار امكان و لوازم ممكنات به دامن كبريائي او نرسد ثالث طريقه كساني است كه از مشاهده آيات و علاماتي كه در نفوس ايشان نهاده شده است به تدبير حكيم عليم پي به صانع قديم برده اند و كلام معجز نظام كه از معدن عصمت ظاهر شده است كه (ص)من عرف نفسه فقد عرف ربه اشاره به اين طريق است و اين طريقه است كه از عارفي سوال شد و رئيس الحكماء ابوعلي ابن سينا از خواجه ابوسعيد ابوالخير سوال كردكه به چه چيز شناختي خداي خود را گفت به اموري كه بر دل من وارد مي شود و نفس من از آنها عاجز است .

ميان ما و تو جز پيرهن حجابي نيست  كرم حجاب شود تا به دامنش بدرم .

رابع طريقه اصحاب رياضات است كه خود را به لباس تصوف ملبس كرده سر بر زانوي گذارند و به مراقبه مشغول مي شوند و گاهي آهي از دل مي كشند وهوهوي ايشان گوش سكان ملاء اعلي را كَر كرده ادعاي كشف و شهود مي كنند و ايشان گرچه در اين نحو ادعاها كاذبند بلكه محض بي معرفتي و بي طاقتي تحمل بار شرع رطب و يابس چند در هم مي بافند وخودرا از قيد تكليف فارغ مي سازند چنانكه از اهل تصوف با جماعت از مرده خود كه مرده شيطان بوده اند در مشهد علي بن الحسين روحي فداه نشسته بودند وقت نماز مرده مشغول نماز شدند وشيخ صوفي نه كسي به او گفت تو چرا نماز نكردي گفت من واصل به حق شدم و عبادت حجاب است.

6.دیدگاه آخوند در باب ولایت امام :

واين بهشت را شمس و قمر است خلاف بهشت آخرت كه شمس و قمر ندارد بلكه همه نور است بلاواسطه جسم محسوس سوي انوار المقدسه و ارواح كفار در جهنم دنياست كه در طرف مشرق است و خدا آن را خلق فرموده به جهت ماواي ارواح كفار مي خورند از زقوم آن و مي آشامند از حميم آن در شب و چون روز شود ملائكه به سوي آتش مي كشند آنها را به سوي وادي در يمن كه آن را برهوت مي گويند كه عذاب و حرارت آن از آتش دنياسخت تر است و هستند برهمين حال تا شام باز مي روند به جهنم مشرق تا قيام قيامت و اعتراف به امام و حال امام به حق ندارند پس اين گروه در قبور خود هستند و بيرون نمي روند پس هر كس از ايشان عمل صالحي داشته باشد و عداوتي از او ظاهر نشود پس روزني از بهشت براو مي گشايند از روح و ريحان بهشت به او مي رسد در قبر او تا روز قيامت پس محاسبه او را مي كنند يا به بهشت مي رود يا به جهنم پس امر ايشان موقوف است الي اله تعالي و همچنين است علي التحقيق حال مستضعفين و بلهاء و اطفال و اولاد مسلمين كه به حد تكليف نرسيده اند و اما كساني از اهل قبله كه اهل عداوت اند پس گشاده مي شود برايشان دري ازجهنم و داخل مي شود برايشان از زبانه و شراره ها و دود آتش و جوشيدن حميم تا روز قيامت و بعد ذلك هم در آتش افروخته مي شوند و گفته مي شود براي ايشان كجاست امام شما كه مي خوانديد او را غير از امامي كه خدا براي همه مردم مقرر گردانيده بود و از اينجا معلوم شدكه مراد به مومن اخبار مذكوره است مصدق به ولايت اميرالمومنين عليه السلام است و مراد به كافر كسي كه تكذيب ولايت نمايد زيرا كه ولايت آن بزرگوار ايمان است و دشمني تو نفاق و كفر و به اين بهشت بعضي از اصحاب ائمه به كرامت داخل شدند و بيرون امدند روايت كرده است عبداله ابن سنان از صادق آل محمد عليهم السلام كه فرمودند حوض في مابين بصره است تا صنعاء آيا ميل داري كه ببيني عرض كردم بلي فدايت شوم پس گرفت دست مرا و مرا به پشت مدينه برد و پاي مبارك بر زمين زد پس نظر كردم به نهري كه جاري بود و دو طرف او به چشم در نمي آمد مگر همان موضعي كه ايستاده بودم مانند جزيره ها پس من و او ايستاده بوديم ديدم نهري را كه جاري است يك جانب او آبي سفيد تر از برف و ان جانب ديگر شيري سفيد تر از برف و در ميان آن نهري از خمر نيكوتر از ياقوت و نديدم چيزي نيكوتر از خمر در ميان آن آب و شير پس گفتم فداي تو شوم از كجاست مجراي اين چشمه ها پس فرمود چشمه هايي است كه خدا در كتاب خود ذكر كرده است در بهشت چشمه از آب و چشمه از خمر جاري مي شود در اين نهر و ديدم بر دو طرف نهر درختاني كه برآن حوران بودند آويخته كه نيكوتر از ايشان نديدم و در دست ايشان ظرفي بود كه از آن نيكوتر نديدم كه نبود از ظرفها و…

–~~~~~~~~~~~~–

7. اثبات وحدت خداوندی با توجه به بهره گیری از وحدت واجب الوجود توسط آخوند با ابتکارات مخصوص ایشان :

…… چنانكه شارح قوشچي در شرح خود برتجريد ذكر كرده اين است كه فرض كنيم خطي غيرمتناهي ازمبداء معين وخطي ديگر نيز غيرمتناهي بعد از مبداء آن خط به نقصان يك ذراع مثلا بعد خط دوم را بر خط اول تطبيق مي كنيم به اين معني كه جزء اول خط دوم را براول خط اول منطبق مي كنيم و جز دوم را بر دوم و هكذا پس ناچار است كه خط دوم منقطع شود و اگرنه لازم مي آيد تساوي زايد و ناقص واين محال و باطل است وهرگاه خط ثاني منقطع شد متناهي خواهد بودچه غير متناهي آن است كه از براي او منقطع نباشد و خط اول زياد خواهد بود بر او به مقدار متناهي كه يك ذراع است پس اول نيز متناهي خواهد بود و لازم آمد تناهي دو خط بر فرض لايتناهي آن دو و اين خلاف فرض و محال است و هم بطلان دور به جهت اينكه مستلزم است كه شيئي برخودش مقدم باشد و اين غير معقول و مستلزم غير معقول است.بيان اين مطلب اين است كه هرگاه فرض كنيم كه « آ» موقوف است بر «ب» ناچار است كه «ب» پيش از « آ» باشد  و فرض اين است كه « ب» نيز موقوف است بر «آ» پس ناچار است كه «آ» پيش از «ب» باشد پس لازم مي آيد كه «ب» مقدم باشد برخودش در وجود و اين محال است مجملا دور يا مضمر است يا مصرح با….. و دو قسم اول باطل است زيرا كه مستلزم تقديم شيئي است برنفس چه به يكمرتبه باشد چنانكه در مصرح سن يا بيشتر چنانكه در مضمر است و هم دور معني باطل نيست زيراكه مستلزم مفسده نيست چه توقف در او توقف ذاتي نيست بلكه توقف وصفي است مانند دوخشت كه بر يكديگر تكيه داشته باشد،بلكه اقوال گردش و نظام و دو عالم براين دور است زيرا كه حق توقف دارد برخلق و خلق توقف دارد برحق وجود من به تو هست و ظهور تو از من نيست(تظهر لولاي لم اكن لولاك). قال الله تعالي في حديث القدسي المشهور كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاي اعرف .

 زرب العزه اندر خواست داوود    كه حكمت چيست كامد خلق موجود

جواب آمدكه تا اين گنج پنهان    كه او مائيم بشناسند ايشان

مقام ثاني در اثبات وحدت واجب الوجود و دليل بر اين مطلب شريف وجوهي چند است كه ما اوصح وجه ها را ذكر مي كنيم به جهت اينكه عوام بفهمند پس مي گوييم اول اين است كه اگر واحد نباشد و متعدد باشد عجز لازم مي آيد و عجز و مغلوبيت نقص است ونقص بر واجباتي كه اصل هر كمال وتمام و فوق التمام است جايز نيست بيانش اين است كه هرگاه اراده يكي از اين دو تعلق گيرد به حركت جسم خاصي ياديگري ممكن است كه او را ساكن كند يا نه اگر ممكن است فاسد است چراكه يا اراده هر دو واقع مي شود اجتماع ضدين و نقيضين است و هرگاه  از يكي واقع شود دون ديگري معلوليت لازم مي آيد و اگر ديگري ساكن ، بودن جسم ممكن نيست و مغلوبيت لازم آمد و برخداوند مغلوبيت روانيست ثاني اين است كه اگر خداوند واحد نباشد فساد آسمان و زمين ملازم مي آيد و بايد اين دو فاسد شوند لكن فسادي نيست بلكه هر يك برنظام منتق و وضع منتق خود باقي هستند پس معلوم است كه خداوند واحد است و الا مشكل بلكه ممتنع است كه دو سلطان مستقل در مدت مديد متوافق الراي والاراده باشند تا كس بگويدكه عدم فساد به واسطه توافق راي است و اين نه استدلال به آيه شريفه است تا كس بگويد آيه دليلي هست تعبدي و حجيت اودر امثال مقامات فرع ثبوت خداوند و رسول و احكام است بلكه برهان است و خداي عزوجل دراين آيه به طريق برهان (مشي)فرموده است چنانكه برمتدرب در ضوابط و شرايط برهان مخفي نيست ثالث اين است كه از خواص واجب الوجود وحدت است چنانكه وجوب وجود به جوهره دلالت براين معني داده و تعدد و شركت از خواص و لوازم ممكن است پس اگر خداوند واحد نباشد بايد متعدد باشد پس بايدممكن شود زيرا كه لازم از ملزوم ممتنع الانفكاك است پس لازم مي آيد انقلاب واجب به ممكن و انقلاب ممتنع و محال است تمام شد ادله مصنف دراثبات صانع و وحدت صانع جل شانه العزيز و اگرچه همين دليل كافي است از براي علما و ارباب دانش لكن چون مقصود این عاصي اين است كه عوام را بهره تمام حاصل شود و دلايل قريب به طباع كه هم اطمينان قلبي از او حاصل و هم شبهه معاندين باطل شود ذكر كنيم پس مي گوييم كه بي شك و ريب در نهاد نوع انساني بلكه نص حيوانات بلكه تمامي موجودات كه به حس و بديهه صاحب شعورند گذاشته است كه هرگاه اموري روي دهدكه منافي طبع و منافرميل خاطر باشد تسكين و ارام مي دهند قلوب خود را به حصول انتقام اگر آن امر ظلم ظالمي باشد و به انجام مهام اگر سانحه ديگر باشد به طريقي كه كاهل است بلااختيار به حسب هر لغت كه دارند نام خداي بر زبان جاري مي كنند بلكه از بابت اينكه آسمان منظور نظر الهي بيشتر است به واسطه عدم معصيت خداوند آن سر به سوي آسمان بلند مي كنند واين نيست مگر اينكه عقولشان ايشان را براين توجه وا مي دارد و اين حركت عظيم به سبب آن امري است كه در فواد ونهاد ايشان سپرده است كه شيئي هست كه منفرع و ملجاء و پناه هر درمان است و تعبيراز اين امر به فطره شده فطره الله الي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اليه و به اين معني اشارت است حديث شريف كه شخصي خدمت امام آمد و عرض كرد عرفني ربي حضرت فرمودند هرگز به كشتي سوار شده اي وكشتي تو طوفاني شده و شكسته است درجائي كه نه كسي باشد كه تو را نجات دهد و نه شناگري باشد كه تو را بي نياز كند عرض كرد هيچ فرمودند آيا دل تو چنگ زده است و گواهي داده است در اين حين كه شيئي از اشياء هست كه قدرت دارد كه تو را نجات دهد و خلاص گرداند عرض كرد هيچ فرمودند پس اين شيئي او خداست و همچنين بسياري از اوقات هست كه انواع عوارض از فرح و شادي و غم و كدورت برانساني وارد مي شود كه صحيح نيست ………. .

–~~~~~~~~~~~~–

در ذیل توضیح کتابت این رساله وزین صفحه آغازین و صفحه پایانی رساله براي آشنايي خوانندگان از زبان خود آخوند  می آید :

 صفحات آغازین و 1 و 2 رساله :

بسم الله خيرالاسماء و رب يَسرِ و لاتُعسرِ و تمّم بالخير و العافيه

جواهرحمد و ثنایي كه پرورده اصداف اخلاص عمل سُكان ملاء اعلی و بندگان خاص الخاص و كاملان تام الاخلاص است نثار مقدم آيت الكبراي حضرت كردگاريست جلَ شانُه كه انبياء و علماء در معرفت او به عجز خود معترف ، بلكه عجز را كمال معرفت دانند و كلمه طيبه ما عَرَفناكَ حق مَعرِفَتِكَ به زبان رانند. حكيم هر قدر به بطلان دور اثبات وجود او كند چون برخود پردازد دور لازم آيد و فلسفي هر چند سلسله بطلان تسلسل جنباند چون به مقام ذات رسد منقطع شود.اِذا بَلَغَ الكلامُ الي الله فامسِكوا ودرود نامعدود برصدر كاينات و اول و آخر موجودات كه قرآن كريم يك آيه از كتاب نبوت او وشق القمر اثري از سرپنجه قدرت اوست. بي توسط كس از سرچشمه فيض اقدس استفاضهِ حقايق نموده و ابواب عنايت بر روي مبتدي و منتهي گشوده و برآل خجسته مآل سعادت اشتمال.آن جناب كه در طريق سلوك شهسوار و در مقام بندگي پايدارند به خصوص فاتحه كتاب وصايت وخاتمه مصحف ولايت لايق مقام خلافت وشاهنشاهي آينه اسماء وصفات الهي اميرالمومنين یعسوب الكاملين علي بن ابيطالب عليه السلام و اولاد امجد آن بزرگوار كه هر يك واسطه حصول فيوضات به ممكنات وعلت غايي موجوداتند.اما بعد چون بعضي از اهل ايمان كه آثار سعادت از چهره اش ظاهر و نور معرفت از جبهه اش باهر بود خواهش نمودند كه كتاب اعتقادات كلاميه جناب شريعت مآب افضل المتاخرين و اعلم المتالهين جامع العلم والعمل و الفقاهه ومُقَنِنِ قوانين الفلسفه و الدرايه ابوعذر الكلام و القدوه و خيرالانام سحاب الفصل الهاطل وكعبه الفضل الذي تطوي اليه المراحل صاحب المفاخر والمناقب استادنا وسيدنا الآقاسيد ابوطالب القايني دام فضله العالي را به کس دهم تا ترجمه نمايد تا عوام نيز منتفع شوند چنانچه خواص بهره ها يافتند و اجابت ايشان لازم دانستم زيرا كه در عمل ايشان جز قربت و تحصيل رضاي الهي هيچ به نظر نيامد وكسي ديگر را قابل اين امر نيافتم ازجهت اينكه بعضي مطالب را شرحي لازم و علاوه بعضي ديگر متحتم بود. فلهذا با عدم فرصت و اشتغال به مباحثات از فقه و اصول وهيات وكلام و غير ذلك و نوشتن بعضي مطالب و مسائل فقهیه و ابتلاء به صوائق دنيا وكدورات اين ناپايدار سرا ،خود مباشر اين امر شدم به اميد آنكه مقبل درگاه قاضي الحاجات گردد و ثواب اين عمل به روح اموات عاصي عايد شود و مرتب شد بر مقدمه و چند مقام.چيزهايي كه شفاها از مصنف شنيده بودم با آنچه خود فكركرده بودم علاوه كردم تا بفهم قريب و طباع اهل ذوق را پسند آيد و باعث در رغبت هر كس به تعليم اين نسخه شريفه شود و ناظرين به حسن مطالب آن نظر و از بي قابليتي اين عاصي غض بصر فرمايند و اگر خطايي رفته باشد به قلم عفوخود اصلاح كنند و به دعاي خيري عاصي را ياد نمايند(گويد خادم طلبه علوم دينيه العبد الوضيع محمد حسن ابن محمد رفيع الهردنگي اصلح الله حاله).

صفحه پایانی و 173 رساله :

….كافرين هستند لقوله تعالي و الكافرون هم الظالمون و جمعا بين ( الادله ) گذشته از اين كه نفي شفيع مطاع لازم ندارد نفي شفيع اجابت شده را و در قيامت شفيع مطاعي نيست همه مطيع پروردگارند من ذاالذي يشفع عنده الاباذنه و از اينجا ظاهر شد كه مراد از آيه شريفه ما للظالمين من انصار و قول خداي تعالي الا تنفعها شفاعه و قول خداي تعالي يوم لايجزي نفس عن نفس شيئا و لا تنفعهم شفاعه كفارند نه فساق به جهت جمع بين ادله و اما استدلال به قول خداي تعالي و لا يشفعون الا لمن ارتضي و فاسق مرضي و پسنديده نيست پس شفاعت در حق او نيست پس جواب آن از تفسيري كه امام عليه السلام فرموده اند و حالي اشاره شد برآمد زيرا كه فاسق كه اصول عقايد او درست باشد به واسطه فسق به بعض اعمال جوارح از مرضي بودن خارج نمي شود و هم تقسيم شفاعت به اقسام خمسه چنانچه بعضي از علماء كرده اند پس دليلي بر نفس آن نيست اول رسانيدن از هول موقف قيامت و تعجيل حساب و اين مختص پيامبر است صلي الله عليه و آله و سلم دوم در داخل كردن قومي در بهشت بدون حساب واين نيز از مختصات (آن)بزرگوار است سوم شفاعت براي كساني كه مستوجب نار شده باشند و اين از براي نبي و غير نبي از هر كس خدا خواهد ثابت است چهارم شفاعت مومنين كه داخل آتش شده باشند و اين شفاعت ثابت است براي نبي و ملائكه و اخوان ايشان كه مومن هستند و بعد خدا بيرون آورد هر موحدي را و باقي مانند كفار پنجم شفاعت در زيادتي درجات در بهشت واين معني هم عمومي دارد اختصاص به نبي ندارد ولي دانسته شد كه جميع شفاعتها منتهي به خاتم الانبياء است و جميع شفعاء از اهل بيت آن بزرگوار بلكه در حقيقت شفاعت ايشان شفاعت آن بزرگوار است زيرا كه همه از نور آن بزرگواران :

زين سپس دست ما و دامن اوست     بعد از اين گوش ما و حلقه يار

 و اخبار كثيره تفويض و فقره ( زيارت ) جامعه لاياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم در اين مطلب كفايت است والحمدلله حق حمدها و صلي الله علي محمد و آله تمام شد تاليف اين رساله به دست محتاج برحمت ذي المنن ابن المرحوم محمدرفيع محمد حسن صبيحه غره محرم الحرام هزار و سيصد و دوي هجري مهاجره ( والسلام) اميدكه ناظرين عفو فرمايند و اگر خطایي رفته باشد به قلم انصاف اصلاح نمايند و حقير عاصي را به دعاي خير ياد نمايند. اللهم اغفرلي و لوالدي و لجميع المومنين و الملتمسين. برحمتك يا ارحم الراحمين .

 

« 1 2 3 4 5 6 7 »



درج مطالب این پایگاه با ذکر منبع در رسانه های دیگر بلامانع می باشد .